این گزارشها موارد مختلفی را شامل میشود از ریختن زباله در طبیعت تا تخریب و آتشسوزی در جنگل و رها کردن زباله در سطح جاده. قطع درخت با توجیه لایروبی رودخانه در نشتارود (مازندران) در محدوده خشکهداران آن هم در خیابانی که اداره منابع طبیعی و دانشکده کشاورزی واقع شده از گزارشهای قابل تأملی بود که یکی از شهروندان دلسوز در تماس تلفنی عنوان کرد.
در تلاش برای اطلاع از کم و کیف ماجرا بودم که یکی از استادان گیاهشناس و مدرس منابع طبیعی دانشگاه تهران که پیش از این مقالاتی از وی در همین صفحه به چاپ رسید گزارشی تکاندهنده با چند تصویر از قتل دلفین در جنوب کشور ارسال کرد که پیش از آنکه روایت یک بیمهری با محیطزیست باشد نشان از بروز فاجعهای بزرگ در کشور دارد، چرا که اگر تاکنون از ریختن زباله یا درست کردن آتش در طبیعت و رها کردن آن نگران بودیم امروز باید نگران آن باشیم که شماری از مردمان سرزمین مان دست به کشتار یکی از زیباترین حیوانات دریایی میزنند اما به این هم بسنده نمیکنند و روی لاشه حیوان، نام خود را به یادگار حک میکنند. واقعا چنین رفتاری از کجا نشأت میگیرد؛ آیا بروز این فاجعه زنگ هشداری نیست برای بروز فجایع دیگر؟ آیا وقت آن نرسیده که فرهنگسازی را به معنای واقعی شروع کنیم؟ گزارش را بخوانید و خودتان قضاوت کنید.
چند سالی از خودکشی یا کشتهشدن دستهجمعی دلفینها در نزدیکی جاسک میگذرد. بهرغم سر و صدای زیادی که این واقعه تأسفآور ایجاد کرد حتی متخصصان بینالمللی نیز برای ریشهیابی آن به ایران سفر کردند ولی آن طور که باید و شاید این مسئله ریشهیابی نشد و مقصر(ین) احتمالی به دست قانون سپرده نشدند و مانند بسیاری از دردهای محیطزیستی کشور با گذشت زمان به فراموشی سپرده شد.
روز 18فروردین ماه سالجاری، پس از بررسی گیاهشناسی جزیرهای کم شناخته در خور موسی، در مسیر برگشت جزیره بسیار کوچکی دیدم. بهرغم آنکه پوشش گیاهی در آن دیده نمیشد از قایقران خواستم مرا در آن جزیره کوچک که طول آن حدود 200متر بیشتر نبود پیاده کند. از دور موجودی بزرگ توجهام را جلب کرد. دوربین را روی آن زوم کردم. حدس میزدم که لاکپشت بزرگی در حال تخمگذاری باشد. ولی هر قدمی که به آن نزدیک میشدم تعجبم بیشتر میشد، تا اینکه بالای سرش رسیدیم. باورم نمیشد آن موجود، دلفینی بود که به فجیعترین شکل ممکن کشته شده بود. با چاقو بخشی از بدنش کنده شده بود. نام این دلفین احتمالا دلفین گوژپشت (Sousa sinensis) است.
ظاهرا قاتلین کبد حیوان را خارج کردهاند تا از روغن آن برای مصارفی مانند چرب کردن قایق خود استفاده کنند. روی پوست آن خراشهای زیادی دیده میشد و از همه عجیبتر آنکه نام 3نفر بر بدن دلفین حک شده بود. قایقران که خود هم شغل ماهیگیری داشت هم اسامی حک شده را میشناخت و هم تأیید کرد که این دلفین در تور ماهیگیری به دام افتاده و سپس کشته شده است. بلافاصله بعد از بازگشت به ماهشهر با مدیرکل محیطزیست استان خوزستان - مهندس محمودیراد - تماس گرفتم. ایشان با واسطهای دستورات لازم جهت پیگیری ماجرا را به رئیس محیطزیست ماهشهر صادر کردند.
قصور ساختار آموزشی و دانشگاهی
شاید با این رخداد و رخدادهای مشابه لازم است زیستشناسان - که به یمن گسترش دانشگاهها آن قدر تعدادمان زیاد شده است که در هر خانوادهای یک فارغالتحصیل زیستشناسی یا وابسته به آن دیده میشود - کمی بیندیشند که گره کور بحران محیطزیست در ایران کجاست؟ شاید پاسخ به این سؤال خیلی سخت نباشد. وقتی در روز روشن درخت سالم چنار در دانشگاه تهران قطع میشود و اعتراض به آن نتیجهای به همراه ندارد، راستی در آن دوردستها و در آن آبهای پهناوری که جز ماهیگیران کسی حتی مجاز به تردد نیست، ماهیگیر نمایی که شاید از فرط فقر فرهنگی و شاید اقتصادی به ستوه آمده است عقدههای خود را با کارد بر بدن دلفین بیگناه خالی میکند و نام خود را نیز بر آن حک میکند.
مگر نه آن است که پیامبر اسلام(ص) فرمودهاند که ارزش یک ساعت فکر کردن از 70سال عبادت بیشتر است؛ پس وقت آن نرسیده که چند دقیقهای کتاب و قلم، پایان نامه و کلاس، مقاله و پول، پروژه و... را کنار بگذاریم و فکر کنیم چرا محیطزیست ما و رفتار مردم ما با طبیعت تا این اندازه افت کرده است؛ شاید تکتک ما در این بحران مقصر باشیم.
من بهعنوان یکی از معلمان کشور اعتراف میکنم که بزرگترین مقصر، ساختار آموزشی و دانشگاهی کشور است که تمام تلاش خود را در مدرک دهی و بالا بردن آمار فارغالتحصیلان و این روزها مقالهسازی به کار میبرند بدون آنکه قادر باشند کارشناسان و معلمان دلسوز و توانمند تربیت کنند تا فقر فرهنگی جامعه را از بین ببرند.
رسانه ملی هم مقصر است
مقصر بعدی رسانههای کشور (از جمله رسانه ملی) هستند که وظیفه اصلی فرهنگسازی و
اطلاعرسانی را بهعهده دارند و هنوز نتوانستهاند برنامههایی تأثیرگذار در افزایش آگاهی زیستمحیطی جامعه ارائه کنند که شاهد این فجایع جانگداز نباشیم. و آخر و نه آخرین مقصر گسترش اندیشه بتنیسم در اقتصاد و عمران کشور است که با تمام انرژی بر طبل توسعه ناپایدار میکوبد و توسعه را در بتن و پلاستیک خلاصه کرده است.
وقتی با هواپیما از ماهشهر برمیگشتم در هنگام پذیرایی ساندویچ کوچکی سرو کردند که فکر نکنم کسی از خوردن آن لذت برد و حتی سیر شد. ولی این لقمه کوچک در چندین لایه و بسته پلاستیکی پیچانده شده بود که نه توجیه بهداشتی داشت نه توجیه اقتصادی. شاید تنها توجیه آن این است که باید جیب صاحبان کارخانههای پلاستیکسازی را پر کرد نه شکم مسافرانی که گاهی در اثر تاخیرهای طولانی معدههایشان از گرسنگی سوراخ میشود!
فاجعه واژه مناسبی نیست!
قلم از بیان عمق فاجعه ناتوان است. اینکه قاتلی آن قدر احساس امنیت و غرور کند که نام خود را بر جسد مقتول حک کند کار عجیبی است و بیانگر ابتذال اخلاقی و فقر فرهنگی در لایههایی از جامعه است که بهدلیل ماهیت شغلی خود باید به طبیعت عشق بورزند و از آن پاسداری کنند. دلفین نه پلنگ است و نه یوز و نه گرگ که ترس ذهنی از آن شما را وادار به چنین رفتار ددمنشانهای کند. دلفین موجودی بیآزار است؛ موجودی که به راحتی با انسان دوست میشود و حتی میتواند انسان را از گرفتاری نجات دهد. آخر این موجود چرا باید کشته شود آن هم به این شکل فجیع!؟